اشعار عید سعید قربان


کویرخشک حجازاست وسرزمین مناست    
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست

به هــر کــه می نگـرم در لباس احرامش    
دلش به جانب کعبه است؛رو به سوی خداست
 
یکی بــه جانــب مسلخ بـــرای قربانــی     
یکــی روانــه بــه دنبــال یوســف زهـــراست
 
یکی بهشت خـدا را بـه چشم خود دیده    
یکــی بــه یــاد جهنــم ز تـــابش گرمـــاست

یکی بــه خیمــه نــدای الهــی العفوش    
یکی دو دیده‌‌اش ازاشک شوق چون دریاست

یکی بـه امـــر خداونـــد ســر تراشیــده    
یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست

ســلام بــاد بــر آن مُحـــرم خداجویـــی   
 که روح بنـدگی از اشـک دیــده‌اش پیــداست

ســلام بــاد بـــر آن کـــاروان صحــراگرد    
 که لحظـه‌لحظـه بـه دنبـال سیـدالشهداست

ســلام بــاد بــه عبـاس و اکبـر و قاسم    
که حـج واجبشــان در زمیـن کــرب‌ و‌ بـلاست

سـلام بـاد بـه اخـلاص و صـدق ابراهیم    
که بهـر ذبـح پسـر همچـو کــوه، پابرجــاست

سـلام بـاد بـه ایثـار و عشـق اسمـاعیل    
که سر بـه دست پـدر داد و خـویش را آراست

وجـود او همــه تسلیم محض پـا تـا سر    
که دست شست زجان و سر و خدارا خواست

کشیــد تیـغ ولـی آن گلــو بریــده نشد    
فتــاده بـود بـه حیـرت کـه عیب کــار کجاست

بـه تیـغ گفـت ببــر! تیــغ گفت ابـراهیم!    
خـدات گفتـه نبـر! گـر بـرم خطاست خطاست

خلیــل! یــا مرنــی و الجلیـــل ینهانـــی   
 هوالعزیــز، همانــا کــه حکــم، حکم خداست
 
چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی   
 تــو از خـــدا و خداونــد از تــو نیــز رضـــاست

بـه جـای ذبـح پسر ســر ز گوسفند ببر!    
که ایــن پســـر پــدر بهتریــن پیمبــر ماست

مبــاد تیغ کشــی بــر گلــوی اسماعیل    
به هوش باش که در صلب این پسر زهراست
 
درست اگــر نگــری در وجــود ایـن فرزند    
جمــال نـفس رســول خــدا علــی پیــداست

گــذار خنجــر و دست ذبیح خــود بگشا   
 کـه ذبــح اعظــم مــا ظهــر روز عاشــوراست

ذبیح مــاست حسینــی که پیکر پاکش    
هـزار پـاره ز شمشیــر و تیــغ و تیـر جفـاست

بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین    
 کـه پیکــرش بـه زمین، سـر به نیزۀ اعداست

ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش     
تنـور و نیــزه و دیـر و درخـت و تشت طلاست

ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر    
تمـــام وسعت ملـک خــداش بــزم عـــزاست
 
سلام خالق وخلقت به خون پاک حسین    
کـه زخـم نیـزه و خنجــر بـه پیکــرش زیباست
 
هــزار مرتبــه شــد کشتــه روز عاشورا   
 زبس‌که زخم به زخمش رسید ازچپ و راست
 
گلوی تشنه، سرش را ز تــن جدا کردند     
که بهــر داغ لبش چشـم عالمــی دریــاست

به جز ز اشک غمش دل کـجا شود آرام    
به غیــر تـربت پاکـش کــدام خـاک،شفاست؟

به یـاد دست علمـدارش آه ماست علم    
بـرای آن لـب خشکیـده چشـم مـاسقــاست 
 
به غیــر وجــه خــدا کـل مــن علیها فان    
یقین کنیــد همانـا حسیـن، وجــه خـــداست
 
بـه یـاد خـون گلــوی حسیـن تــا صـف حشــر 
سرشک«میثم»اگر خون شودهمیشه رواست 

غلامرضا سازگار

 


 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید قربان

اي عزيزان به شما هديه ز يزدان آمد
عيد فرخنده ي نوراني قربان آمد

حاجيان سعي شما شد به حقيقت مقبول
رحمت واسعه ي حضرت سبحان آمد

عيد قربان به حقيقت ز خداوند کريم
آفتابي به شب ظلمت انسان آمد

جمله دلها چو کويري ست پر از فصل عطش
بر کوير دل ما نعمت باران آمد

خاک ميسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سينه ي اين خاک گلستان آمد

امر شد تا که به قرباني اسماعيلش
آن خليلي که پذيرفته ز رحمان آمد

امتحان داد به خوبي بخدا ابراهيم
جاي آن ذبح عظيمي که به قربان آمد

آن حسيني که ز حج رفت سوي کرببلا
به خدا بهر سر افرازي قرآن آمد

سيد محمدرضا هاشمي زاده



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان
[ 4 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید قربان

دل سفر کن در منا و عيد قربان را ببين
چشمه‌هاي نور و شور آن بيابان را ببين

گوسفند نفس را با تيغ تقوي سر ببر
پاي تا سر جان شو و رخسار جانان را ببين

سفره ي مهماني خاص خدا گرديده باز
لاله ي لبخند و اشک شوق مهمان را ببين

ديو نفس از پا درافکن، سنگ بر شيطان بزن
هم شکست نفس را، هم مرگ شيطان را ببين

تيغ در دست خليل و بند در دست ذبيح
حنجر تسليم بنگر، تيغ بران را ببين

کارد تيز و دست محکم، حلق نازک‌تر ز گل
پاي تا سر چشم شو، اخلاص و ايمان را ببين

خاک گل انداخته از اشک چشم حاجيان
در دل تفتيده ي صحرا، گلستان را ببين

گريه و اشک و دعا و توبه و تهليل را
رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببين
 
آتش گرما گلستان گشته چون باغ خليل
در دل صحرا صفاي باغ رضوان را ببين

روي حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر
چشم دل بگشا جمال حي سبحان را ببين

خيمه ي حجاج را با پاي جان يک يک بگرد
آتش دل، سوز سينه، چشم گريان را ببين

دل تهي از غير کن تا بنگري دلدار را
سر بزن در خيمه‌ها شايد ببيني يار را 

سينه مشعر، دل حرم، ميدان ديد ما مناست
گر ببندي لب ز حرف غير، هر حرفت دعاست

غم مخور گر گم شدي يا خيمه را گم کرده‌اي
سير کن تا بنگري گم‌گشته ي زهرا کجاست

لحظه‌اي آرام منشين هر که را ديدي بپرس
يار سوي مکه رفته، يا به صحراي مناست؟

حيف ياران در مني رفتم نديدم روي او
عيب از آن رخسار زيبا نيست، عيب از چشم ماست

حاجيان جمعند دور هم به صحراي منا
حاجي ما در بيابان در مسير کربلاست

حاجيان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند
حاجي ما ذبح طفلش پيش پيکان بلاست

حاجيان سر مي‌تراشند از پي تقصيرشان
حاجي ما هم چهل منزل سرش برنيزه‌هاست
 
حاجيان دست دعاشان بر سما گردد بلند
حاجي ما از بدن دست علمدارش جداست

حاجيان را هست يک قرباني آن هم گوسفند
حاجي ما هم ذبيحش جمله تقديم خداست

حاجيان را از هجوم زائرين بر تن فشار
حاجي ما سينه‌اش از سم اسبان توتياست

خوش بود «ميثم» هميشه سوگواري بر حسين
حاجي آن باشد که اشکش هست جاري برحسين

***استاد حاج غلامرضا سازگار***



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان
[ 4 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید قربان

اي تو جان نوبهاران، خوش رسيدي، خوش رسيدي!
اي تو شور آبشاران، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

اي شراب آسماني، اي طلوع مهرباني
با تو شد خورشيد خندان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

اي که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم
اي شفاي درد پنهان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

آمدي چون ماه تازه، تيغ بر کف، خنده بر لب
آمدي اي عيد قربان! خوش رسيدي، خوش رسيدي!

آمدي چون سيلْ جوشان ، بي‌خبر، ناگه، خروشان
تا کني اين خانه ويران، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

خانه‌ي عقل زبون را، عقل سرد تيره‌گون را
کرده‌اي با خاک يکسان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

شعر مي‌جوشد ز من، پيوسته هر شب، هر سحرگه
از تو شد اين چشمه جوشان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان
[ 4 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد